داستان زیبای گیلانی نجمه و سمنو

نجمه زنی سخت کوش و قویی بود که در گیلان زندگی می کرد کس و کاری نداشت وتمام وابستگیش همسرش قاسم بود.ده سال بود که ازدواج کرده بودند اما به قول قدیمیها حاصلی نداشت.
این اواخر صدای قاسم یواش یواش در آمده بود که اولاد میخواهد و وز وز مگس گونه مردم هم مزید بر علت اطرافیان با کلمات و جملات زیر لبی اجاق کور معیوب باید زن بگیرد ووو روح نجمه را میخراشیدن.و نجمه بیچاره اشک قاتق نانش شده بود.هر شب ساعتها با غصه و گریه خلوت میکرد.و آرام خوابش میبرد .
یک شب که خیلی خسته و دلخور بود باران شدیدی هم میبارید شروع به درد دل با خدا کرد.که گناهش چیست چرا بچه ندارد و اینکه اگر قاسم سرش هوو بیاورد خودش را میکشد و خونش گردن خداس .
نجمه لب پنجره خوابش برد در خواب طاووس زیبایی را دید که چشم تاب دیدن زیبایش را نداشت طاووس صدا کرد نجمه نذریی بپز و یک شب فقرا را سیر کن اما غذایی بپز که رویش داشته باشد سبز شده باشد و شیرینی زندگی در آن موج بزند.
تشکیل دهنده اش در خودش باشد .نجمه با تکانی بیدار شد حیرت زده به اطراف نگاه کرد و در عجب خواب تمام روز از فکرش ارامش نداشت .ناگهان از جایش بلند شد رویش ؛مقداری گندم خیس کرد چند روز که جوانه زد حسابی له اش کرد و شیره اش را در دیگ بزرگی ریخت و روی هیزم گذاشت ساعتها هم زد و و گریه را چاشنی شیره اما فکر کرد خیلی شله مواد تشکیل دهنده از خودش باشد،اه یادش آمد مقداری از همان آرد درونش ریخت ساعتها هم میزد و آرزو میکرد .
بیخیال به دور ور تا صبح بالای سرش بود صبح دید درون دیگ مایع سفتی به لطیفی فرنی اما قهوه ای بجا مانده کمی چشید به به شیرین و گوارا فوری درون کاسه ها ریخت و بین همه پخش کردم همه یکصدا میگفتن کامت شیرین نجمه
هفته ها گذشت و نجمه قصه ما باردار شد و تصمیم گرفت اسم کودک چه پسر چه دختر سمن بگذارد .
وغذایش را هم به عنوان نوعی دسر هر سال قبل عید بپزد و پخش کند.اسم غذا را هم سمن یا سمنو گذاشت.وخوشحال سالها زندگی کرد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:, | 14:6 | نویسنده : مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • اریک صدا